چرا گاهی دوست دارم از لاک خودم(لاک ذهنی خودم) بیرون بیایم تا ببینم که در آن بیرون چه خبرها است؟

این دین باورها و آدم های دینی، خودشان را بخشی از یک کل می بینند
ینی خودشان را بخشی از یک تکه ی بزرگ می دانند و مانند زنجیره های
یک زنجیر،ینی خودشان را یک تکه از جورچین کیهانی می دانند درست
مانند آدم های نخستین که زندگی ارفانی داشتند و همیشه با این اهساس
که بخشی از یک کل هستند، می زیستند و من البته این چنین اهساسی را
دست کم چندین سال است که دیگر ندارم چون باورهای دینی و ارفانی و
این دست چیزها را از سرم پرانده ام ، اینکه خودم را جدای از دیگران ندانم
برایم مایه ی رنجش و کسالت و خستگی است ینی جدای از دیگران نبودن
و اینکه خودم را با دیگران و در کنار دیگران ببینم همیشه برایم مایه ی رنجش
بوده است خب بی شک دوست دارم با دیگران فرق هایی داشته باشم
و هیچگاه دوست ندارم مانند دیگران باشم و این ینی همان زندگی وگرنه
همرنگ دیگران بودن چیزی به جز مرگ پنهان نیست.
هیچگاه دوست ندارم رفتارها و کنش ها و سخنان دیگران را تکرار کنم
و یا مانند آنها باشم پس تلاش می کنم خودم باشم ،جدای از یک هویت مشترکی
که بسیاری می کوشند آن را داشته باشند تا با آن شناخته شوند.
هر کسی به مانند جزیره ی جداگانه ای است و اینکه تلاش می شود
این جزیره ها به هم نزدیک شوند و یا به هم شبیه شوند چه جذابیتی می تواند
داشته باشد جز اینکه همه چیز یکدست و یک ریخت شود؟
اینکه از کسی می شنوم که می گوید قرآن ، فلسفه ی زندگی است
ینی این سخن برایم درک ناشدنی است و به راستی گوینده ی چنین سخنی
دارای چه اندازه ای از توان ادراک و شناخت می تواند باشد؟
البته یک جای بامزه ی ماجرا این است که این آدم های دینی
به هنگام رویارویی با کسانی که همرنگشان نیستند و در جهان
ذهنی دیگری می زیند دچار دلهره و ترس می شوند با اینکه ترسشان را
پنهان می کنند ولی من این جنس ترس را می شناسم چون از نزدیک بارها
بیننده اش بوده ام، بخش بغرنج ماجرا این است که اینها نمی توانند
هیچ درکی از خوب بودن و نیک بودن بدون چسبیدن به دین و خدا داشته باشند
هرچند خوبی و نیکی که اینها از آن سخن می گویند گاه یا وارونه اند
و یا اینکه تفسیر آنها از خوبی و بدی با تفسیری که می توانم از خوبی
و بدی داشته باشم بسیار نا همخوان هستند.
یکی از چیزهایی که در زندگی برایم بسیار لذت بخش است این می باشد
که در جزیره ی ذهنی و در جهان ذهنی خودم و البته در جهان ذهنی جدای
از جهان ذهنی سایرین زندگی می کنم ، ینی هتا دوست ندارم هیچ آمیزش
ذهنی با ذهن سایرین داشته باشم مگر اینکه چیز ارزنده ای در آن ها
دیده باشم که بخواهم جویای ذهنیت شان شوم .
یکی از تجربه هایی که در زندگی داشته ام این است که فهمیده ام
خیلی ها از تنها شدن و اینکه با خودشان خلوت کنند،می ترسند
و برای همین هم هست که همیشه می کوشند خودشان را با چیزهای دم دستی
سرگرم کنند چون این کارها نیاز چندانی به اندیشیدن ژرف ندارد
تو گویی که دارند تنها و تنها از روی غریزه یک کارهایی را انجام می دهند
و برای همین هم هست که بسیار می بینم کسانی را که در تنهایی یا
می خوابند و یا همه اش به دنبال این هستند که یک کاری انجام دهند
تا از شر ورجه وورجه های ذهنی شان رهایی یابند و یا مست می کنند
و یا اینکه خودشان را درگیر راز و نیاز و باورهای دینی و … می کنند
و یا هزار کار دیگر را انجام می دهند تا مبادا ذهنشان درگیر پرسش و پاسخ های
درونی شود و آن هم دلیل دارد چون این دست کارهای دم دستی
انرژی چندانی از مغز نمی گیرد و از بس ساده و تنبلانه هستند
که همه می توانند از پس این کارها برآیند.
برداشت ها می تواند از این نوشته بسته به ذهنیت خواننده اش
به شکل های گوناگونی باشد ولی من رک و راست بگویم که من از
آدم ها ناامید نیستم و وارد گامی شده ام که به دیگران هتا فکر هم نمی کنم
چون چیز ویژه ای در آنها نمی بینم که بخواهم برایشان زمان بگذارم
ولی ذهن هایی که چیزهای نو می آفرینند و یا اینکه شگفت زده ام می کنند
و کارها و سخنان پیشبرنده و ارزنده ای از آنها می بینم برایم ارزشمندند
و شاید به دلیل بودن این کم شمار ذهن های برتر باشد که گاهی دوست دارم
از لاک خودم(لاک ذهنی خودم) بیرون بیایم تا ببینم که در آن بیرون
چه خبرها است؟

سوم اردیبهشت ماه سال ۲۵۸۱ پارسی

ینی سرنگون شدن هواپیمای اوکراینی با سرنشینان ایرانی آنهم به دست سپاه تروریستی پاسداران، تنها یک پیشامد بوده است؟

باز برگشتم سر وبلاگ نویسی و اینبار باید بیشتر و بیشتر بنویسم
تا جبران این چندین و چند روزی شود که کمتر نوشته ام.
خب یکی از نکته های بسیار خوب و هتا شگفت انگیزی که میشود
به آن اشاره کرد این است که همین دیروز یا دو روز پیش بود که دیدم
کژدم در بخش دیدگاه های وبلاگش به سرنگونی هواپیمای اوکراینی
اشاره کرده بود که به شدت نگاهی ریز بینانه است.
چرا سرنگونی هواپیمایی اوکراینی آن هم با سرنشینانی ایرانی؟
خب پس از ، از میان برداشته شدن قاسم سلیمانی تروریست به
فرمان آقای دونالد ترامپ، رژیم ننگین اسلامی به شدت ترسیده بود
که چندتا موشک هم به یکی از پایگاه های رزمی آمریکا در اراق شلیک کرد
و سپس چشم به راه این بود که ارتش آمریکا واکنش سنگینی نشان دهد
ولی دیده شد که خود سپاه تروریستی پاسداران ، یک هواپیما پر از سرنشین ایرانی
را با دست کم دو موشک سرنگون کرد و از سویی دیگر هم که دیگر چندان
ناپیدا و ناروشن نیست که رژيم ننگین اسلامی تقریبن به بله بله گوی
روسیه تبدیل شده بود و پس از در گل ماندن ارتش روسیه در اوکراین
هتا اکنون ترس به درون جبهه ی رژيم ننگین اسلامی نیز وارد شده است.
ینی سرنگون شدن هواپیمای اوکراینی با سرنشینان ایرانی آنهم به دست
سپاه تروریستی پاسداران تنها یک پیشامد بوده است؟
ینی ماجرای سرنگون شدن این هواپیما بودار نیست؟
آیا در این ماجرا پای پوتین و روسیه نیز در میان بوده است؟

سوم اردیبهشت ماه سال ۲۵۸۱ پارسی

این واپسین پرواز از این سوی شکاف به آن سوی شکاف خواهد بود

در دوره ی کودکی ام با اینکه که خداباور و دین باور بودم
و با اینکه ماه روزه داری می رسید
ولی نمی توانستم دلیلی خردمندانه برای روزه گرفتن پیدا کنم
و تقریبن می توانم بگویم یک یا دو بار بیشتر روزه نگرفتم
آن هم برای آزمودن تاب و توان خودم بود،به راستی چه خردمندی
پشت این نخوردن و نیاشامیدن نهفته است؟
همین دو-سه روز پیش که داشتم پیوسته کار سنگین می کردم
چون چند ساات آبی ننوشیده بودم دهان و گلویم به شدت خشک شده بود
و هتا راه های تنفسی ام نیز به دنبال همین تشنگی ام دچار پیامدهایی شده بود
که خوب شدنش چندین ساات به درازا کشید ، خب پرهیز کردن از خوردن و
آشامیدن آن هم درست زمانی که اندام های آدمی به شدت به
خوراکی و‌ آب نیاز دارند می تواند نشان دهنده ی چه
درجه ای از هوشمندی باشد؟
یکی از ماجراهای خنده داری که در ایران کنونی رخ می دهد این است که
در ماه رمزان، تقریبن همه ی ساکنان ایران یک یا دو ساات مانده به
تاریکی شب ، راهی خانه هایشان می شوند و سف های بلندی نیز جلوی
مغازه های نانوایی و غذاخوری ها و … برپا می شود چه روزه دار باشند
و چه روزه دار نباشند،گویا این مردم به شدت شیفته ی دورهمی اند
خب من از همان کودکی آدمی نبودم که بروم دورهمی و همیشه از دورهمی
رفتن بدم می آمد چون همیشه در چنین جاهایی ، چیزی که زیاد گفته میشود
چرت و پرت و سخنان بی مایه است و همیشه از دورهمی و با دیگران بودن
پرهیز کرده ام چون به این آدم ها اگر رو بدهی گستاخ و بی ادب
و پر رو می شوند و با این آدم های کم مایه و هتا میان مایه باید درشتی کرد
و با آن ها دم خور نشد چون بودن در چنین جاهایی می تواند نمایانگر میزان
هوش و خرد آدم نیز باشد، بودن با دیگران زمانی ارزشمند است که دانسته
و یا فهم و درک و تجربه ی ارزشمندی را به آدم بیفزایند نه اینکه چیزی هم
از آدم بکاهند.
از اینها گذشته کسانی را می شناسم با اینکه هر سال می کوشند روزه بگیرند
و هر بار نیز نتیجه ی آن را که درد کلیه و بیمار شدنشان بود را نیز به چشمشان دیده اند
باز هم دست بر دار نیستند و به مانند انسان های نخستین که همه چیز را
به شکلی ارفانی و دارای ساختار و چارچوب و به هم پیوستگی ارفانی و
جادویی می دیدند، فکر می کنند که در روزه داری نیرویی پنهانی و رازآمیز
هست که آنها را رویین تن خواهد کرد ، این چه رویین تن شدنی است که
نتیجه اش سر درد و گیجی و خستگی و خواب آلودگی و کسلی و درد در
اندام های درونی است؟
هتا خود این آیین های سوگواری برای مردگانی هم که در ایران هست
و در خود روز مرگ مرده(شام غریبان)،یا در روز سوم و چهلم و سالش
برگزار میشود اینها در دوران باستان و هتا در میان مردمان ابتدایی نیز
دیده شده اند البته برگزاری این دست مراسم ها و آیین ها برای
زمینه سازی برای جداساختن و گسستن پیوند مرده با جهان زنده ها
بوده است و هتا پس از یک مدت در میان برخی مردمان وسایل مرده
را آتش می زدند یا گم و گور می کردند و در خود ایران نیز بارها
دیده و شنیده ام که می گویند پوشیدن لباس مرده شگون ندارد و آنها
را دور می اندازند.
نمی دانم شاید یک نیروی درونی در برخی ها هست و یا یک جور
کدهای ژنی و یا جهش های ژنی در برخی ها هست که آنها را بر این می دارد
که بسیار جوینده و پرسشگر و شکاک باشند ، این مغزی که در کله ی
انسان های دوپا هست با اینکه برای اندیشیدن ژرف و تفسیر و
استدلال و این دست چیزها فرگشت نیافته ولی فرگشت این بخت
را به ما داده است که بتوانیم به این کارها نیز دست بزنیم
قدر ندانستن توان مغز و ذهن و اندیشه از سوی مردم
گاه من را به شدت آشفته و نگران می کند ولی این نیز را
نباید از نگر دور داشت که آهسته آهسته دانشمندان دارند
یک کارهایی می کنند که خوب یا بد(البته از دید من خوب) دارد
راه برای پدیدار شدن هوش ماشینی برتر و یکه تاز باز میشود
و این خوش خیالی و دلداری دادن به آدم های زیستی(بیولوژیکی)است
که در فیلم های سینمایی و داستان های دانشی و تخیلی به آنها داده میشود
و از انسان، چهره ای قهرمان گونه در مبارزه با ربات ها و هوش ماشینی برتر
به نمایش در می آید و انسان را پیروز میدان نشان می دهد و فکر می کنم
این تنها یک جور دلداری دادن به خود باشد نه هیچ چیز دیگری
و این دست داستان سرایی های انسان مرکز ، بیشتر برای این است که
از انسان یک بت ساخته شده است که گویی همه چیز برای اوست و باید برای او باشد
ولی این بت نیز شکسته خواهد شد و انسان، آهسته آهسته در درجه بندی هوش
تبدیل به پایین رده ها خواهد شد و ارزش خودش را برای مبارزه در میدان نبرد
هوش ها از دست خواهد داد و برای همین هست که دارد داستان سرایی های زیادی
انجام میشود تا آدم ها از آینده نترسند وگرنه در آینده ای نه چندان دور
پرونده ی انسان های دوپا که برچسب هوشمند و یا هتا به دروغ ، هوش برتر
را خورده اند بسته خواهد شد و این چیزی است که خیلی ها از آن می ترسند
چون در چنین جهانی هدف های انسان دوپا چه می تواند باشد؟
آیا در چنین جهانی جایی هم برای آنها خواهد بود؟
به راستی در جهانی که هوش ماشینی برتر برآمده است
انسان آن هم با این ساختار و با این توانمندی هایش
چه چیزی خواهد توانست برای گفتن داشته باشد؟
خیلی ها می گویند که انسان ها ارتقا خواهند یافت چرا اینگونه
نشود که انسان ها پیش از آنکه ارتقا یابند،هوش ماشینی، برنده ی بزرگ
بازی شود؟خب انسان ها با این بدن هایشان می خواهند به چه ارتقا یابند؟
کارایی آدم ها در آن هنگام چه می تواند باشد آن هم در برابر چنین هوش برتری؟
هتا اکنون دانشمندان دارند روی ماده و یا اجسام برنامه پذیر و آرایش پذیری
کار می کنند که می شود شکل آن ها را با دادن دستور در هر زمان تغییر داد
هر چند که هنوز جای کار زیادی دارد.
چه خوشایند آدم ها باشد یا نباشد به هنگام پدیدار شدن هوش به شدت برتر
ذهن ما به اهتمال زیاد توان درک آن را نخواهد داشت و توانمندی و کارایی
آن بسیار بسیار زیادتر از ذهن و مغز ما خواهد بود که در خوش بینانه ترین شکل
به مانند میمونی خواهیم بود که دارد با یک انسان با بهره ی هوشی بالا مقایسه میشود
و در بدبینانه ترین شکل به مانند یک باکتری خواهیم بود که در مقایسه با آدم
هیچ درکی از جهان بزرگ مقیاس ندارد.
ترس آدم ها از این است که جایگاه مقدس گونه ای را که برای آدمی
ساخته بودند از دست برود و آنها به گودالی بیفتند که نام آن گودال
شکاف تمدنی است چون آنها توان پریدن بر فراز این گودال را ندارند
چون زندگی را بر پایه ی خوردن و خوابیدن و لذت جنسی و تخیلات مسخره شان
و بگو بخندهای تکراری و چرت و پرت گویی هایشان ساخته اند و در گذر
از این شکاف تمدنی به این چیزها نیاز نخواهد بود.
چون خودم یک زمانی در شمار ناآگاهان بودم پس تجربه ی آنها بودن
را داشتم و اکنون هر چه زمان می گذرد هتا تجربه ی آنها بودن نیز
آهسته آهسته دارد برایم درک ناپذیر میشود و دیگر هتا نمی خواهم به
تجربه ی آنها بودن فکر کنم و یا اینکه دیگر نمی خواهم
به ریشه یابی اینکه آنها چرا دارند همه اش در درون یک مسیر دایره ای
دور خودشان و دور سر خودشان می گردند،بپردازم.
البته گاهی شده که به این فکر کرده ام که چه میشد اگر می توانستم با همین
ذهن کنونی ام وارد یک هوش ماشینی راه نیفتاده و آغاز به کار نکرده ، شوم
و سپس ارتقای آن را ببینم و ارتقا یابم و ببیننده ی آینده باشم
هر چند با این مغزی زیستی که در درون کله ام است نمی توانم درکی
از یک هوش ماشینی بودن را داشته باشم ولی دوست دارم تجربه اش
را در آینده داشته باشم شاید این تجربه، هولناک باشد کسی چه می داند
که باز شدن دریچه ها به روی یک ذهن کپی شده به روی یک سخت افزار
به شدت نیرومند و با توان رایانش بسیار بسیار بالا چگونه است؟ و چه نتیجه ای
به دنبال دارد ؟ شاید تجربه ی خوشایند و یا شاید نا خوشایندی باشد
هتا شاید این مفاهیمی که در اینجا به کار می روند توان گزارش و یا تفسیر
بودن در درون چنین چیزی را هیچگاه نداشته باشند، برای نمونه یک ذهن کپی شده
از ذهنم که روی چنین سخت افزاری پیاده شده است آیا خواهد خواست تا
تجربه و گزارشی درست و دستکاری نشده به من بدهد؟
و آیا درستی و نادرستی آن را خواهم توانست که
تایید و یا رد کنم؟آیا خواهیم دانست و توان درک این را خواهیم داشت
که چه دارد در درون آن سخت افزار می گذرد؟
به هر روی، آرزوی این را دارم که فرا رسیدن چنین روزهایی را ببینم
و خیالم آسوده شود که ذهن های برتر پدیدار خواهند شد و دوران نوین
آغاز خواهد شد و آن هنگام فکر نکنم دیگر جایی برای جاماندگان
باقی مانده باشد کسی که از این پرواز جابماند برای همیشه جا خواهد ماند
چون این واپسین پرواز از این ور شکاف به آنسوی شکاف خواهد بود.

چاهاردهم فروردین ماه سال ۲۵۸۱ پارسی