همیشه با این فلسفه مشکل داشتم و آن را به مانند کلافی سردرگم و پیچ در پیچ
می دانم که می خواهد پرده از رازها بردارد و پاسخ هر چیزی را بدهد، یادم می آید
در جایی خوانده بودم که اسپینوزا،فلسفه را خرد ورزی و آیین خردورزی می دانست
ولی خیلی از همین فیسلسوف ها هستند که رفته اند در درون یک اتاق و می خواهند
از درون همان اتاق ، پاسخ هر پرسشی را بیابند،اکنون دانش فیزیک به دنبال یافتن
پاسخ های بنیادین و پایه ای است و می خواهد پایه ای ترین و ریشه ای ترین چیزها را
بکاود ، خیلی ها هم هستند که می گویند دانستن ساز و کارهای جهان کوانتومی به
چه درد می خورد در هالی که همین جهان بزرگ مقیاس ، بنیاد و ریشه اش در همین
جهان کوانتومی است.
باید پذیرفت که با پیشرفت روزافزون دانش ، به ویژه دانش فیزیک
فلسفه، کارکرد گذشته اش را از دست داده است و دیگر فلسفه نمی تواند
آن انگیزش و هیجان را در آدم پدید بیاورد دست کم درباره ی من که چنین است
شاید خیلی ها هم باشند که شیفته ی فلسفه و فلسفه بافی باشند ولی من این چنین نیستم
یکی از دانشمندان فیزیک(استیون واینبرگ)اگر درست یادم مانده باشد می گفت که
فلسفه و نتیجه های آن و اندیشه های فلسفی در برابر کامیابی های بزرگ فیزیک
تیره و تار و گاه آشفته اند ینی گاه این نوشته های فلسفی چنان در هم و برهم و گنگ
و نامفهوم اند که آدم نمی فهمهد چی به چی است؟
گویی که فیلسوف ها دوست دارند سخنانشان را بارها و بارها ، پیچ در پیچ کنند
و شاید بتوان گفت که ابهام و گنگ بودن و نامفهوم
بودن تقریبن به یک ويژگی برای فلسفه تبدیل شده است.
استیون واینبرگ از آن دسته از دانشمندان(فیزیکدانانی) است که می گوید
دست کم هیچ فیزیکدانی را نمی شناسد که در پیشرفت فیزیک
در دوران پس از جنگ(جنگ جهانی) اثرگذار و پرکار بوده که
نوشته های فلسفی توانسته به او کمک چشمگیری کرده باشد.
یکی از ایرادهایی که به دیدگاه های فلسفی، میشود وارد دانست این است
که فیلسوفان راهی برای راستی آزمایی دیدگاه هایشان در دسترس نمی گذارند.
در لابه لای یادداشت هایم به نکته ی بسیار خوبی برخورد کردم
و آن این بود که استیون واینبرگ گفته بود که در بیشتر سخنرانی هایش
درباره ی مهبانگ(بیگ بنگ-انفجار بزرگ)کسی پیدا شده است که استدلال کند
نمی توان به زمان آغاز کیهان پی برد چون هر زمانی که برای پیدایش کیهان
در نگر گرفته شود، زمانی پیش از آن نیز در کار بوده است که باید آن را نیز شمرد
و پاسخ این فیزیکدان نسبت به این استدلال، این بوده است که هتمن نباید این گونه باشد
چون برای نمونه هر اندازه هم هوا سرد باشد، هوای سردتر از آن نیز امکان دارد که نمایان شود
ولی در تبی ات دماهای پایین تر از منفی ۲۷۳ درجه سانتی گراد بی اثر هستند
و دماها نمی توانند به پایین تر از منفی ۲۷۳ درجه ی سانتی گراد برسند چون دماهای
پایین تر از این دما، بی معنا هستند.
درست مانند این است که بگوییم دمای ۱۰۰ درجه ی سانتی گراد برای بخار شدن آب کافی است
و در این دما ،آب به جوش می آید و آب رفته رفته شکل خودش را از دست می دهد و به
بخار تبدیل میشود و هر اندازه هم که دما بالا برود باز هم آبی نخواهیم داشت چون
آب برای بودن و دیده شدن بر روی زمین باید دمایی پایین تر از دمای جوش داشته باشد.
۱۱-۱۲-۲۵۷۹ پارسی